در عمق صد هزار پایی

کسی رو داری که وقتی ناراحتی و مشکلی داری بتونی باهاش حرف بزنی؟ واسه جواب دادن بهش میرم تو فکر، مامان و بابا؟ نه من به اندازه ی کافی آرامششون رو بهم زدم و دلشون رو شکستم. خواهرام؟ نه ما اونقدرها هم صمیمی نیستیم. دوستام؟ نمیدونم میتونم کسی رو دوست خودم بدونم یا نه. همکارام؟ فکر نمیکنم علاقه ای به شنیدن ناراحتی های من داشته باشن. بعد به این فکر میکنم که اصلا تو این بیست سال و خورده ای که نفس کشیدم، همچین آدمی تو زندگیم وجود داشته؟ اسم سه چهار نفر به ذهنم میرسه. اونا همونایی بودن که وقتی بعد یه مدت طولانی و آنالیز کردن کیفیت رابطه م باهاشون (!) حرف دلم رو بهشون گفتم و خیلی راحت گذاشتنش کف دست بقیه، قضاوتم کردن یا بهم خندیدن. همینه که از قبل سخت گیرتر شدم. قبلترها دوست داشتم کم و بیش با علایق و خلق و خوی آدما آشنا بشم. یه جمله راجع به معنای زندگی، تفکر عمیق و یا امثالهم مینداختم وسط تا ببینم طرف مقابل نظرش چیه، ولی بلا استثناء همه از صحبت کردن راجع بهش طفره میرفتن، بحث براشون جالب نبود و یا اینکه سطح و فاصله دیدگاه ذهنی مون به اندازه فاصله زمین و کهکشان آندرومدا بود. روابط سطحی و سلام احوالپرسی های از سر اجبار با فامیل و همکارا هم فرسوده ام میکنه و هیچ علاقه ای به شناخت بیشتر آدما ندارم چون پیشفرض فکر میکنم که در نهایت قراره نا امیدم کنن پس چرا وقتم رو براشون بذارم؟ ولی تنهاییم داره به مراحل بحرانی میرسه :دی و واقعا دیگه دارم رد میدم، چون دلم میخواد یه سری چیزا رو با آدمای نازنین زندگیم به اشتراک بذارم ولی کلی ترس دست و پامو بسته. ترس از اینکه مزاحمشونم، اینکه دوستم نداشته باشن، از اینکه نادیده بگیرنم، بهم بخندن یا قضاوتم کنن، یا حتی ناراحتی من باعث ناراحتی اونا بشه و بعد بخاطر ناراحت کردنشون عذاب وجدان بگیرم. فعلا راه حلی برای نجات روابط تجزیه شدم پیدا نکردم. ولی فعلا همینکه میتونم اینجا جدای از همه ی ترسایی که گفتم، و با خیال راحت بنویسم هم خیلی خوبه.

خب رفقا، جونم براتون بگه که الان تا خرخره غرق در اضطراب، کار، درس و دل نگرانی های مربوطه هستم.

1- نتایج بورسیه ای که ثبت نام کردم از هفته بعد تا اوایل خرداد ماه اعلام میشه و با اینکه عقلم بهم میگه زیاد به نتیجه مثبت دل خوش نکنم ( چون سر اون دو تا ریجکتیم خیلییییییی ضربه بدی خوردم) ولی دست خودم نیست و همش خودمو تو اون دانشگاه و موقعیت تصور میکنم. و "خدایا، تو رو خدا" گویان ته دلم میخوام که بشه

2- اسم منو به عنوان کاندید کارشناس آموزشی واحد آموزشگاه زبانمون از بین بیست، سی تا از همکارا دادن :) بله ما اینیم دیگه. و احتمالا هفته دیگه مصاحبه مجازی دارم و هییییییچ ایده ای ندارم که قراره چه سوالی ازم بپرسن و اگه قبول نشم تا کی میخوام تدریس رو ادامه بدم.

3- من، بله منِ منِ کله گنده این ترم 20 واحد برداشتم که که 18 تاش تخصصیه و میدونم لایق همه ی فحش هایی هستم که هر شب دارم به خودم میدم و اینکه  استادا حقیقتا دهن بنده رو با تکالیفشون و مهلت های کمی که دادن صاف کردن و من باید برم بمیرم اصن.

4- دو تا شاگرد خصوصی قبول کردم (خودم کردم که لعنت بر خودم باد) و چون وجدان کاریم یکم بیش فعاله واسه اینا کلی وقت میذارم و ورک شیت دانلود میکنم و تک تک تکالیفشونو تو تلگرام چک میکنم و وویساشونو اصلاح میکنم و اصن خای بر سر منِ معتاد به کار که تو بیست و چهار ساعت حتی نیم ساعتشم برای تفریح و دل خودم وقت نمیذارم.

5- بنده چون افغانستانی هستم باید پاسپورتم ویزای دانشجویی میخورد که نخورد :) و حالا یهویی سازمان مرکزی دانشگاه اولتیماتوم داده که یالا تو این اوج کرونا برین فلان جا امضای فلان و تایید بهمان و مهر بیسار و بگیرید تا بعد برید سفارت و بعد هم برید کابل تا خروج از کشور بخورید و اقامتتون دانشجویی بشه و من که زیر یه خروار درس و کار و استرسِ آینده ی نامعلومم دارم دست و پا میزنم اینجوری شدم : 0_0 وات د فاز؟ خب چرا برای یه مهر برم اون ور دنیا اونم تو این کرونا؟ چه کاریه اصن؟

6- و اینکه من تو اون بورسیه ای که ثبت نام کردم نگفتم دانشجوئم، چون کارای مدارکیم هنوز ناقص بود و اگر با احتمال یک در صد میلیون اسمم در بیاد با مشکل مدارک و اینا روبرو میشم و ای خدا، چرا همه چی یهو بهم گره خورد انقدر؟

 

آخییییش چقدر دلم سبک تر شد. قشنگ انگار یه بار از رو دوشم برداشته شد.

خدانگهدارِ شوما تا درد و دلی دیگر

حیران ۱ ۵
یاسمن گلی:)

سلام عزیزم

خیلی خوبه که همه ی آدم ها لاعقل یک دوست صمیمی داشته باشن تا بتونن بدون قید و بند حرفای دلشونو بزنن ایشالا تو هن یه دوست خوب پیدا کنی :)

راجب چیزهایی گه الان گفتی میتونی با مامانت حرف بزنی بنظرم مامان ها همیشه یه گزینه ی عالی هستن به این هم فکر نکن که ممکنه فکرشون درگیر بشه بالاخره اون ها هم حق دارن راجب مشکلاتت بدونن و باهات سهیم بشن و از این جانب هرکاری از دستشون برمیاد انجام میدن تا مشکلاتت رفع یا کمتر بشه. 

امیدوارم بتونم یکم از محافظه کاریم کمتر کنم و به بقیه اجازه بدم از درونم باخبر بشن...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان