دیدین وقتی یه کار اشتباه ( چه قانونا چه عرفا ) انجام میدین، ذاتا منتظر عواقب بعدش هستین؟
1- یه هفته ای میشه که آموزشگاه به صورت قاچاقی بازه (!) یعنی درها بسته و پرده ها کشیده و برقای راهرو خاموشه یعنی ما نیستیم، ولی در واقع هستیم! یه چهار پنج تا تیچر و یه سوپروایزر و یه مسئول اداری که هر کدوم تو اتاقای جداییم. ولی اونقدر ما رو امر به "آسه بیا و آسه برو" کردن که گویی هر دم بیم این میره که پلیسا بیان داخل و به همه مون دستبند بزنن!
2- جدای از این ماجرای آموزشگاه یه چهار روزی میشه که با مامانم یه بحث عقیدتی و دینی خیلی سختی داشتم که اصلا چرا باید دینی که از قدیمیا به ما رسیده رو تقلید کنیم و چرا اصلا دین و این صحبتا؟ و ازش پرسیدم که معنا و دلیل زندگی تو دیدگاهش چیه و کلی به چالش کشیدمش. ناگفته نمونه که اینا بخش خیلی کمی از سوالاییه که تقریبا چهار پنج ساله که تو مغزم رژه میره. نتونست قانعم کنه. در واقعه اصلا نتونست جوابی بده و منو بیشتر نا امید کرد. فکر میکنم مامانم منو وادار به باور چیزایی میکنه که خودشم نمیدونه چرا بهشون باور داره. و خب مامانم کسی نیست که هیچ مخالفتی مخصوصا تو این موارد که جزو اصول زندگیشه رو قبول کنه. هر لحظه منتظرم که از جانب بابام و اون مورد تفتیش عقاید قرار بگیرم ولی تا الان که هیچ حرکتی نزدن و این منو نگرانتر میکنه. حسش تقریبا شبیه همون منتظر بودن برای دستگیر شدن تو آموزشگاهه.
3- اگه روزی به این فکر کردین که دیگه نمیخواین به زندگی ادامه بدین (و البته زبان انگلیسیتون خوبه) یکی یه جای دنیا هست که حرفاتونو میشنوه و بهتون کمک میکنه این فیلتر مشکی رنگِ افسردگی یکم محوتر بشه تا بتونین رنگای قشنگی که تو دنیا هستن رو ببینین. و البته امیدوارم هیچ وقت به همچین چیزی نیاز پیدا نکنین.
samaritans